خیانت

بحث این روزهای وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده خیانت بود.

هرچی فکر میکنم و هرچی میخونم نمیتونم قبول کنم که چطور خیانت میتونه مرز داشته باشه برای تعریفش. شما میتونی خیانت رو یک نگاه کوچیک تعریف کنی میتونی ارتباط جنسی تعریف کنی میتونی عاشقی تعریف کنی یا هرچیز دیگه. اما به نظر من قضیه از بیخ و بن ایراد داره.
از اون جایی ایراد شروع میشه که انتظار داریم از هم. انتظار که چون تو همسر منی و اسمت توی شناسنامه ی منه پس مال منی.
نه هیچ کس مال تو نیست. اگه با کسی شریک زندگی شدی باید همه ی اصول شراکت رو رعایت کنی که اگه نکردی شریکت هم نمیکنه. به همین سادگی. 
شاید به نظرتون احمقانه بیاد. ولنگاری بیاد. اینکه چون طرف همسر خوبی نبود پس من هم هرکار دلم خواست بکنم. 
من به شخصه سعی میکنم همسر خوبی باشم. یا میتونم یا نمیتونم. و این حق رو به همسرم هم میدم که بعد از تلاشش یا بتونه یا نتونه. اگه من کم بگذارم در هر موردی باید عواقبش رو هم بپذیرم. لزوما هم همسرها منتظر ننشستن تا شما کم بگذاری و تلافی کنن. چون خودشون هم نقص دارن پس نقص طرف مقابلشون و شریکشون رو میپذیرن. قضیه شراکته حتی توی نقصها .... ولی هردو ور قضیه نقص دارن نه؟

از این مورد که بگذریم ... یعنی از مورد نیاز عاطفی و جسمی و جنسی و اینا که بگذریم یک مبحث رو باید به کل استثنا کرد. آدمیزاد شیر پاک خورده ست. عاشق میشه.

عشق رو سرزنش نکنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر